خلاصه تفسیر سوره کهف (17) آیات 93 تا 102
بازدید کننده ی بزرگوار! جهت مطالعه ی بهتر و کامتر مطالب این وبلاگ می توانید به وب سایت :::هم اندیشی دینی::: مراجعه بفرمایید
(خلاصه ی تفسیر المیزان)
*قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً عَلى أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدًّا (94)
قالوا: ظاهرا کسانی هستند که در نزدیکی دو کوه زندگی میکردند.
یأجوج و مأجوج: مردمی بودن که از پشت آن کوه به این مردم حمله میکردند. قتل و غارت به راه انداخته و آنها را اسیر میکردند.
خرج: چیزی است که برای مصرف شدن در حاجتی، از مال انسان خارج شود.
*قالَ ما مَکَّنِّی فیهِ رَبِّی خَیْرٌ فَأَعینُونی بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً (95)
مکنّی: اصل آن «مکننی» بوده.
ردم: به معنای سدّ است. برخی هم گفتهاند به معنای سدّ قوی است. بنا بر این، تعبیر به «ردم» در جواب آنان که درخواست سدى کرده بودند براى این بوده که هم خواهش آنان را اجابت کرده، و هم وعده ما فوق آن را داده باشد.
ما مَکَّنِّی فیهِ رَبِّی خَیْرٌ: آن مکنتى که خدا به من داده بهتر است از مالی که شما به من وعده میدهید. این جمله براى افادهی استغناء ذو القرنین از کمک مادى ایشان است.
قوّه: هر چیزی است که به وسیلهی آن آدمی بر چیزی نیرومند میشود.
اعینونی بقوّه: مراد کمک انسانی و فراهم آوردن مصالح سدّ سازی بوده است.
*آتُونی زُبَرَ الْحَدیدِ حَتَّى إِذا ساوى بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُونی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً (96)
زُبَر: جمع «زُبره» است که به معنای قطعه است.
ساوی: به معنای تسویه است.
صدفین: تثنیهی «صدف» است که به معنای یک طرف کوه است.
قِطر: مس و یا روی مذاب است. و «افراغ قِطر» ریختن آن داخل سوراخ و شکافها است.
آتونی زبر الحدید: همان قوتی است که از آنها خواست و اگر از میان مصالح فقط نام آهن را آورد و مثلا نامی از سنگ به میان نیاورد بدین جهت بوده که رکن اصلی سدّ سازی و استحکام آن آهن بوده است. پس این جمله بدل بعض از «فأعینونی بقوّ?» است.
حَتَّى إِذا ساوى بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قالَ انْفُخُوا: در این جمله اختصار به حذب به کار رفته و تقدیر چنین است: «او را به قوه و نیرو مدد کردهو آنچه خواسته بود برایش آوردند، پس سد را برایشان بنا کرده بالا برد، تا میان دو کوه را پر کرد و گفت حالا در آن بدمید».
*فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً (97)
اسطاعوا ... استطاعوا: این دو کلمه به یک معناست. و ضمیرهای جمع در این دو کلمه و کلمهی «یظهروه» به یأجوج و مأجوج برمیگردد.
ظهور: به معنای علو و استیلاء است.
نقب: به معنای سوراخ کردن است.
معنا: بعد از آنکه سدّ را ساخت یأجوج و مأجوج نتوانستند به بالای آن بروند، چون بلند بود، و نیز به سبب محکمی نتوانستند آن را سوراخ کنند.
*قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَ کانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا (98)
دکاء: این کلمه از «دک» به معنای شدت کوبیدن است. و در اینجا مصدر و به معنای اسم مفعول است.
قال هذا رحمه من ربی: این سد خود رحمتى از پروردگار من بود، یعنى نعمت و سپرى بود که خداوند با آن اقوامى از مردم را از شر یاجوج و ماجوج حفظ فرمود.
فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ: (و این سد و این رحمت تا آمدن وعده پروردگار من باقى خواهد ماند) وقتى وعده پروردگار من آمد آن را در هم مىکوبد و با زمین یکسان مىکند.
مقصود از وعده یا یا پیشگویی در خصوص خرد شدن این سد در نزدیکیهای قیمت است و یا خبر دادن از در هم کوبیده شدن همهی کوهها در آستانهی قیامت است.
*وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فی بَعْضٍ وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً (99)
بعضهم: ضمیر جمع آن به ناس برمیگردد، مؤید آن هم این است که ضمیر در «جمعناهم» به طور قطع به «ناس» برمیگردد پس ضمیر در «بعضهم» هم همینگونه است. .
وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فی بَعْضٍ: در آن استعارهای به کار رفته است، و مراد این است که: در آن روز از شدت ترس و اضطراب آن چنان آشفته مىشوند که دریا در هنگام طوفان آشفته مىشود، و مانند آب دریا به روى هم مىریزند و یکدیگر را از خود مىرانند، در نتیجه نظم و آرامش جاى خود را به هرج و مرج مىدهد، و پروردگارشان از ایشان اعراض نموده رحمتش شامل حالشان نمىشود و دیگر به اصلاح وضعشان عنایتى نمىکند.
این آیه از کلام خداوند است و اگر تتمهی کلام ذوالقرنین بود جا داشت بیاید: «ترک بعضهم...» در مقابل جملهی دیگر که فرمود: «جعله دکاءَ».
وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ: مقصود، نفخه دومى قبل از قیامت است که با آن همه مردگان زنده مىشوند، به دلیل اینکه دنبالش مىفرماید: «فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لِلْکافِرِینَ عَرْضاً».
*وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لِلْکافِرینَ عَرْضاً (100)
*الَّذینَ کانَتْ أَعْیُنُهُمْ فی غِطاءٍ عَنْ ذِکْری وَ کانُوا لا یَسْتَطیعُونَ سَمْعاً (101)
این آیه تفسیر کافرین است، و آنان همانهایى هستند که خداوند میان آنان و ذکرش سدى قرار داده و پردهاى کشیده دیدگان ایشان را در پردهاى از یاد خدا کرده و استطاعت شنیدن را از گوششان گرفته. آرى، انسان یا از راه چشم به حق مىرسد، و از دیدن و تفکر در آیات خداى عزوجل به سوى مدلول آنها راه مىیابد، و یا از طریق گوش و شنیدن کلمات حکمت و موعظه و قصص و عبرتها، و اینان نه چشم دارند و نه گوش.
*أَفَحَسِبَ الَّذینَ کَفَرُوا أَنْ یَتَّخِذُوا عِبادی مِنْ دُونی أَوْلِیاءَ إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرینَ نُزُلاً (102)
استفهامى است انکارى.
در مجمع البیان گفته: معنایش این است: «آیا کسانى که توحید خداى را انکار مىکنند خیال مىکنند اگر غیر از خدا اولیاى دیگرى اتخاذ کنند ایشان را یارى خواهند نمود، و عقاب مرا از ایشان دفع توانند کرد؟» آن گاه بر گفتهی خود استدلال نموده مىگوید: جملهی «إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ نُزُلاً»، بر این حذف دلالت مىکند.
وجه دوم از ابن عباس: «آیا اینان که کافر شدند مىپندارند که اگر بغیر من آلههاى بگیرند من براى خود و علیه ایشان غضب نخواهم کرد و عقابشان نمىکنم؟».
وجه سوم: جملهی «أن یتَّخذوا…» مفعول اوّل برای «حسب» است که به معنای «ظن» میباشد، و مفعول دومش محذوف و تقدیرش چنین است: «آیا کسانی که کافر شدهاند پنداشتهاند که اگر غیر از من اولیایی بگیرند برای ایشان نافع و یا دافع عقاب از ایشان است؟».
ذکر مطلبی در مورد سدّ ذوالقرنین:
سدى آهنى و چنان محکم که از خواصش این بوده که امتى بزرگ را هزاران سال از هجوم به اقطار زمین حبس کرده باشد به طورى که نتوانند از آن عبور کنند کجا است؟ و چرا در این عصر که تمامى دنیا به وسیله خطوط هوایى و دریایى و زمینى به هم مربوط شده، و به هیچ مانعى چه طبیعى از قبیل کوه و دریا، و یا مصنوعى مانند سد و یا دیوار و یا خندق برنمىخوریم که از ربط امتى با امت دیگر جلوگیرى کند؟ و با این حال چه معنا دارد که با کشیدن سدى داراى این صفات و یا هر صفتى که فرض شود رابطهاش با امتهاى دیگر قطع شود؟
لیکن در دفع این اشکال آنچه به نظر من مىرسد این است که کلمه «دکاء» از «دک» به معناى ذلت باشد، هم چنان که در لسان العرب گفته: «جبل دک» یعنى کوهى که ذلیل شود. و آن وقت مراد از «دک کردن سد» این باشد که آن را از اهمیت و از خاصیت بیندازد به خاطر اتساع طرق ارتباطى و تنوع وسائل حرکت و انتقال زمینى و دریایى و هوایى دیگر اعتنایى به شان آن نشود.
پس در حقیقت معناى این وعده الهى وعده به ترقى مجتمع بشرى در تمدن و نزدیک شدن امتهاى مختلف است به یکدیگر، به طورى که دیگر هیچ سدى و مانعى و دیوارى جلو انتقال آنان را از هر طرف دنیا به هر طرف دیگر نگیرد، و به هر قومى بخواهند بتوانند هجوم آورند.
مؤید این معنا سیاق آیه: «حَتَّى إِذا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ» است که خبر از هجوم یاجوج و ماجوج مىدهد و اسمى از سد نمىبرد.
البته کلمه «دک» یک معناى دیگر نیز دارد، و آن عبارت از دفن است که در صحاح گفته: «دککت الرکى» این است که من چاه را با خاک دفن کردم. و باز معناى دیگرى دارد، و آن این است که کوه به صورت تلهاى خاک در آید، که باز در صحاح گفته:
«تدکدکت الجبال» یعنى کوهها تلهایى از خاک شدند، و مفرد آن «دکاء» مىآید. بنا بر این ممکن است احتمال دهیم که سد ذو القرنین که از بناهاى عهد قدیم است به وسیله بادهاى شدید در زمین دفن شده باشد، و یا سیلهاى مهیب آبرفتهایى جدید پدید آورده و باعث وسعت دریاها شده در نتیجه سد مزبور غرق شده باشد که براى بدست آوردن اینگونه حوادث جوى باید به علم ژئولوژى مراجعه کرد. پس دیگر جاى اشکالى باقى نمىماند، و لیکن با همه این احوال وجه قبلى موجهتر است- و خدا بهتر مىداند.[1]
«««مطلب قبلی مطلب اوّل مطلب بعدی»»»